تاریخ یک علم پویا است و به دلیل علم بودنش تکرارپذیر است. چه بسیار کسانی آمدند و خدمات بزرگی برای حفظ حکومت های خود کردند اما نمی دانستند که تاریخ مصرفشان تنها برای مدت کوتاهی است. آموختن از تاریخ علم به آینده است.
هنگامی که دکتر مصدق دولت ملی را با پشتیبانی ملت، با قدرت در برابر یگانه سرور آن روز خلیج فارس به پیش می برد،با اینکه دکتر مصدق قول حفظ سلطنت را به شاه داده بود، شاه و دربار در برابر این قدرت عظیم مردمی احساس خطر کردند و برای حفظ تاج و تخت پادشاهی به کودتای 28 مرداد32 با کمک انگلستان و آمریکا تن دادند. بعد از شکل گیری دولت کودتا، سپهبد زاهدی که تنها وظیفه برگرداندن تاج و تخت سلطنت را به شاه داشت دست به سرکوب شدیدی در کشور زد. اما با سپری شدن اوضاع وحشت و تشنج و برقراری ثبات نسبی بر اثر سرکوب، تاریخ مصرف زاهدی برای شاه می رسد. اعلیحضرت با درک کامل خدمات زاهدی در برگرداندن تاج و تخت به وی، زاهدی را به راحتی کنار گذاشت و بعد از آن شاهد ظهور دموکراسی صوری برای راضی نگهداشتن اربابان غربی هستیم. دولت های غلام خانزاد و چاکر جان نثار یکی پس از دیگری روی کار آمدند تا روزی که شاه تمامی احزاب را منحل کرد و حزب رستاخیز را تشکیل داد که این اقدام اعلیحضرت به روند انقلاب اسلامی مردم ایران سرعت بخشید.
هنگامی که اصلاح طلبان به رهبری آقای خاتمی با پشتیبانی عظیم مردمی در مسند قدرت قرار گرفتند با اینکه هیچگاه فکر مقابله با انقلاب را نداشتند و تمام نیروهای خود را در جهت اصلاح و حفظ انقلاب به کار می بردند (مانند هر نظام دیگری که پس از مدتی نیاز به اصلاحات را در سطح بالا دارد.) عده ای که منافع خود را درگیر حفظ وضع موجود می دانستند به مبارزه تمام عیاری در مقابل جریان اصلاحی کشور پرداختند تا این جریان را از کار بیاندازند. اما پس از هشت سال ترس و دلهره برای جناح مقابل که بارها با تهمت های فراوان از قبیل عمال غرب زده آمریکایی سعی در خراب کردن اصلاح طلبان داشتند در طی یک فرایند انتخابات کاملا مهندسی شده توسط قدرت برتر در سایه کشور برای ریاست جمهوری نهم فردی بر کرسی ریاست جمهوری با تمام مؤلفه های اقتدارگرایی و بنیاد گرایی نشست که تنها وظیفه برگرداندن کشور را به دوران قبل از اصلاحات و حتی سازندگی داشت و در این راه با کمک رسانه های کاملا در اختیار و قوای کاملا هماهنگ به سرکوب کامل جریان اصلاحی کشور پرداختند. اما اقتدارگرایی فرد تا جایی کافی و خوب است که منافع گروه پشتیبان را تأمین کند و اگر در جایی جلوی اقتدار گرایی لجام گیسخته گرفته نشود دامن خود حامیان اصلی را هم می گیرد و تبدیل به یک دیکتاتوری بی رقیب می شود مانند ناپلئون که تاج پادشاهی را پس از یک جمهوری خودش بر سر گذاشت. این خطر از حدود یک سال پیش از سوی جناح حاکم احساس شد. در نتیجه آن شاهد دو دستگی در جناح اقتدارطلب بودیم، کلیه رهبران و چهره های راست به مقابله با رییس جمهور جناح حاکم پرداختند که نتیجه این برخورد ها و به تعبیری خودزنی ها هزینه کردن از مقام رهبری توسط رییس جمهور جناح حاکم برای حفظ بقا بود. در آخرین برخورد دو شقه جناح حاکم، رییس جمهور مجبور به گرفتن حکم حکومتی از رهبری به خاطر معرفی نکردن وزیر اقتصاد به مجلس بود که با واکنش های تند سران جناح حاکم روبرو شد. می توان از این واقعه به کلید خوردن حذف رییس دولت اقتدارطلب نهم از صحنۀ قدرت نام برد. هزینه کردن از مقام رهبری در مورد مسئله ساده ای که بر اثر سؤ مدیریت و بی کفایتی و اقتدار طلبی وی در معرفی نکردن وزیر به مجلس پیش آمد گناه نابخشودنی برای محافظه کاران جریان راست کشور بود که آنها را در صدد حذف کامل و عملی رییس دولت نهم از جریان قدرت در کشور قرار داد.
با توجه به این سناریو آیا زین پس باید شاهد روی کار آمدن غلامان خانزاد و چاکران جان نثار باشیم؟ آیا از این به بعد فقط گردش قدرت بین اشخاص جناح راستِ حاکم، خواهد بود؟ اصلاح طلبان به کجا کشانده خواهند شد؟ آیا بقا و حیات اصلاح طلبان در صحنۀ سیاسی-اجتماعی کشور شرطی می شود؟ آیا روح انقلابی در جامعه دوباره دمیده می شود؟؟؟ شاید تاریخ پاسخ های مناسب را داده باشد....
هنگامی که دکتر مصدق دولت ملی را با پشتیبانی ملت، با قدرت در برابر یگانه سرور آن روز خلیج فارس به پیش می برد،با اینکه دکتر مصدق قول حفظ سلطنت را به شاه داده بود، شاه و دربار در برابر این قدرت عظیم مردمی احساس خطر کردند و برای حفظ تاج و تخت پادشاهی به کودتای 28 مرداد32 با کمک انگلستان و آمریکا تن دادند. بعد از شکل گیری دولت کودتا، سپهبد زاهدی که تنها وظیفه برگرداندن تاج و تخت سلطنت را به شاه داشت دست به سرکوب شدیدی در کشور زد. اما با سپری شدن اوضاع وحشت و تشنج و برقراری ثبات نسبی بر اثر سرکوب، تاریخ مصرف زاهدی برای شاه می رسد. اعلیحضرت با درک کامل خدمات زاهدی در برگرداندن تاج و تخت به وی، زاهدی را به راحتی کنار گذاشت و بعد از آن شاهد ظهور دموکراسی صوری برای راضی نگهداشتن اربابان غربی هستیم. دولت های غلام خانزاد و چاکر جان نثار یکی پس از دیگری روی کار آمدند تا روزی که شاه تمامی احزاب را منحل کرد و حزب رستاخیز را تشکیل داد که این اقدام اعلیحضرت به روند انقلاب اسلامی مردم ایران سرعت بخشید.
هنگامی که اصلاح طلبان به رهبری آقای خاتمی با پشتیبانی عظیم مردمی در مسند قدرت قرار گرفتند با اینکه هیچگاه فکر مقابله با انقلاب را نداشتند و تمام نیروهای خود را در جهت اصلاح و حفظ انقلاب به کار می بردند (مانند هر نظام دیگری که پس از مدتی نیاز به اصلاحات را در سطح بالا دارد.) عده ای که منافع خود را درگیر حفظ وضع موجود می دانستند به مبارزه تمام عیاری در مقابل جریان اصلاحی کشور پرداختند تا این جریان را از کار بیاندازند. اما پس از هشت سال ترس و دلهره برای جناح مقابل که بارها با تهمت های فراوان از قبیل عمال غرب زده آمریکایی سعی در خراب کردن اصلاح طلبان داشتند در طی یک فرایند انتخابات کاملا مهندسی شده توسط قدرت برتر در سایه کشور برای ریاست جمهوری نهم فردی بر کرسی ریاست جمهوری با تمام مؤلفه های اقتدارگرایی و بنیاد گرایی نشست که تنها وظیفه برگرداندن کشور را به دوران قبل از اصلاحات و حتی سازندگی داشت و در این راه با کمک رسانه های کاملا در اختیار و قوای کاملا هماهنگ به سرکوب کامل جریان اصلاحی کشور پرداختند. اما اقتدارگرایی فرد تا جایی کافی و خوب است که منافع گروه پشتیبان را تأمین کند و اگر در جایی جلوی اقتدار گرایی لجام گیسخته گرفته نشود دامن خود حامیان اصلی را هم می گیرد و تبدیل به یک دیکتاتوری بی رقیب می شود مانند ناپلئون که تاج پادشاهی را پس از یک جمهوری خودش بر سر گذاشت. این خطر از حدود یک سال پیش از سوی جناح حاکم احساس شد. در نتیجه آن شاهد دو دستگی در جناح اقتدارطلب بودیم، کلیه رهبران و چهره های راست به مقابله با رییس جمهور جناح حاکم پرداختند که نتیجه این برخورد ها و به تعبیری خودزنی ها هزینه کردن از مقام رهبری توسط رییس جمهور جناح حاکم برای حفظ بقا بود. در آخرین برخورد دو شقه جناح حاکم، رییس جمهور مجبور به گرفتن حکم حکومتی از رهبری به خاطر معرفی نکردن وزیر اقتصاد به مجلس بود که با واکنش های تند سران جناح حاکم روبرو شد. می توان از این واقعه به کلید خوردن حذف رییس دولت اقتدارطلب نهم از صحنۀ قدرت نام برد. هزینه کردن از مقام رهبری در مورد مسئله ساده ای که بر اثر سؤ مدیریت و بی کفایتی و اقتدار طلبی وی در معرفی نکردن وزیر به مجلس پیش آمد گناه نابخشودنی برای محافظه کاران جریان راست کشور بود که آنها را در صدد حذف کامل و عملی رییس دولت نهم از جریان قدرت در کشور قرار داد.
با توجه به این سناریو آیا زین پس باید شاهد روی کار آمدن غلامان خانزاد و چاکران جان نثار باشیم؟ آیا از این به بعد فقط گردش قدرت بین اشخاص جناح راستِ حاکم، خواهد بود؟ اصلاح طلبان به کجا کشانده خواهند شد؟ آیا بقا و حیات اصلاح طلبان در صحنۀ سیاسی-اجتماعی کشور شرطی می شود؟ آیا روح انقلابی در جامعه دوباره دمیده می شود؟؟؟ شاید تاریخ پاسخ های مناسب را داده باشد....
(م.ع.تارخ)
This entry was posted
on سهشنبه, مرداد ۱۵, ۱۳۸۷
and is filed under
احمدی نژاد،,
ایران,
این روزها,
خاتمی,
مصدق
.
You can leave a response
and follow any responses to this entry through the
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
.
0 فریاد تو