زندانی  

ارسال شده توسط SiR





دل وحشت زده در سینه من می لرزید

دست من ضربه به دیوار زندان کوبید

ای همسایه زندانی من

ضربه دست مرا پاسخ گوی

ضربه دست مرا پاسخ نیست

تا به کی باید تنها تنها

وندر این زندان زیست

ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم

پاسخی نشنیدم

سال ها رفت که من

کرده ام با غم تنهایی خو

دیگر از پاسخ خود نومیدم

راستی هان

چه صدایی آمد ؟

ضربه ای کوفت به دیواره زندان دستی ؟

ضربه می کوبد همسایه زندانی من

پاسخی می جوید

دیده را می بندم

در دل از وحشت تنهایی او می خندم
حمید مصدق

This entry was posted on جمعه, مهر ۰۵, ۱۳۸۷ and is filed under , , , , . You can leave a response and follow any responses to this entry through the اشتراک در: نظرات پیام (Atom) .

4 فریاد تو

ناشناس  

سلام عزیزم بالاخره تونستم نظر بذارم البته با 10 بار refresh کردن.دوست خوبم قرار شد وبلاگم رو تو لینک های دائمت بذاری.چی شد؟ شعر مصدق هم خیلی جالب بود.تاحالا ندیده بودمش. یادت باشه کم کم باید شروع کنی خودت بنویسی

ناشناس  

درود
شعرهای زیبایی انتخاب میکنی...

ناشناس  

درود
شعرهای زیبایی انتخاب میکنی...

ناشناس  

درود بر شما...
امیدوارم حالتون خوب باشه.
ببخشید... من تو این دو هفته نتونستم به وبلاگم بیام.
خیلی ممنون از لطف و حضور گرمتون.
خوش حالم که وبلاگم رو فراموش نکردید و هم چنان بهم سر میزنید.
مثل این که کاری باهام داشتید... اگه کمکی از دستم بر میاد در خدمتم.

به امید آزادی.
موفق باشید