می تراود مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب.
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان
باخته را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جان کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم می شکند.
دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب.
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بردر، می گوید با خود :
"غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند"
Trickling the moonlight
Trickling the moonlight
Brighten the glowworm
Not is dream to one's eye an hour, but
The sadness of this sleepy-head
That's sleeplessness in my tearful eye
Morning requested to me
I bring of his blessed breeze news the nation were
Bereaved of their possession
But in my heart is hopelessness
Of this journey
The delicate's stem of rose that
I plant it with more love
I irrigate it with heartily
Oh! That rose faded by my side
My hands search
For opening ray of hope
But my quest is vain for
One who opens ray of hope
Not only solve their problem
But also make problem
Trickling the moonlight
Brighten the glowworm
An alone man with blister foot in the long way
Stands near the village
With the knapsack upon his shoulder
His hand on the door, telling himself
"The sadness of this sleepy-head
That's sleeplessness in my tearful eye"
نیما یوشیج
ترجمه : ی.ت
This entry was posted
on سهشنبه, فروردین ۲۰, ۱۳۸۷
and is filed under
شعر,
غم این خفته جند
.
You can leave a response
and follow any responses to this entry through the
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
.
0 فریاد تو