خانه ام ابریست...  

ارسال شده توسط SiR

می تراود مهتاب

می تراود مهتاب

می درخشد شب تاب.

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.

نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان
باخته را

بلکه خبر

در جگر لیکن خاری

از ره این سفرم می شکند.


نازک آرای تن ساقه گلی

که به جان کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم می شکند.

دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند.

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب.

مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بردر، می گوید با خود :

"غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند"

Trickling the moonlight
Trickling the moonlight
Brighten the glowworm

Not is dream to one's eye an hour, but

The sadness of this sleepy-head

That's sleeplessness in my tearful eye

Morning requested to me

I bring of his blessed breeze news the nation were

Bereaved of their possession

But in my heart is hopelessness

Of this journey

The delicate's stem of rose that

I plant it with more love

I irrigate it with heartily

Oh! That rose faded by my side

My hands search

For opening ray of hope

But my quest is vain for

One who opens ray of hope

Not only solve their problem

But also make problem

Trickling the moonlight

Brighten the glowworm

An alone man with blister foot in the long way

Stands near the village

With the knapsack upon his shoulder

His hand on the door, telling himself

"The sadness of this sleepy-head

That's sleeplessness in my tearful eye"

نیما یوشیج

ترجمه : ی.ت

This entry was posted on سه‌شنبه, فروردین ۲۰, ۱۳۸۷ and is filed under , . You can leave a response and follow any responses to this entry through the اشتراک در: نظرات پیام (Atom) .

0 فریاد تو