آخرین همسفر 1 ...  

ارسال شده توسط SiR

چوپان




عم قزی جان قصه می گوید :

در سکوت دشت

می نوازد نی لبک چوپان

نغمه شادی فروریزد

از برای گوسپندان، نز برای خویش

می نوازد نی لبک تا گوسپندانش

فارغ از اندیشه و وحشت

تا بچرند از درون پهن دشت سبز

تا بنوشد آب
از درون چشمه های پاک

تا بیاسایند زیر سایه های دور از گرما

می نوازد نی که تا از روزگار خویش

قصه ها گوید برای گوسپندانش

قصه هایش گاه تلخ و گاه شیرین است



نغمه های نی لبک گویی که می رقصند:

من شما را دوست می دارم

گوسپندان عزیز من

شادیم آنگاه ست

که ببینم سبزه زاران، دشت هاتان از علف سرشار

چشمه و آبشخورتان پاک

در زمستان آخورتان گرم

در بهاران دشت هاتان سبز

در میان دوزخ گرمای تابستان

سایبان شاخه های سبزتان افزون

هر کجا خواهید و بپسندید

آسائید

هر زمان آواز باید خواند

می خوانید

وحشتی ازگرگ در اندیشه هاتان نیست

من چه می گویم

آنچه را شاید که بپسندید

من چه می خواهم

آنچه را خواهید بپسندید

من شما را دوست می دارم

گوسپندان عزیز من

ورنه از چه می سپارم عمر

از طلوع صبح

تا غروب شام

در سکوت دشت های از نفس افتاده و بیمار

در فروغ آفتاب گرم و آتشبار

در شبان تیره و دلگیر


با لباس ژنده، گردآلود

با چموشی پاره و ی تخت

خورجینی، تکه نانی خشک

کوزه ای با آب گل آلود و بس گرم

با دلی کز دوزخ جانسوز تابستان

وز زمستان سیاه و شوم پژمرده است

گر لباسم ژنده و یکباره گردآذین

گر چموشم پاره تر یا پایم بی پاپوش

خورجینم گر بیفتد در درون رود

کوزه ام گر بشکند از سنگ

گر که تابستان

هر چه آتش ریز و هستی سوز



ور زمستان هر چه شوم و هر چه بی آزرم

دوست می دارم شما را باز

گوسپندان عزیز من

کی توانم آفریدن نغمه عشق بهاران را

کی توانم مژده آوردن

هر زمستان را بهاری هست

تا نبینم خشم تابستان

تا نچشم زهر هستی سوز و غم ریز زمستان

گر که گرگی حمله آرد بر شما روزی

گر بجویم مامن امنی
گر نمانم در مصاف گرگ

گر نجنگم یک تنه با گرگ


باورتان می شود آیا

گر که با نیرنگ بسرایم

من شما را دوست می دارم

گوسپندان عزیز من
!....!




ادامه شعر چوپان در Next Post


فریدون ایل بیگی

This entry was posted on پنجشنبه, اردیبهشت ۰۵, ۱۳۸۷ and is filed under , . You can leave a response and follow any responses to this entry through the اشتراک در: نظرات پیام (Atom) .

0 فریاد تو